پشت سرهم
/poStesarhAm/
مترادف پشت سرهم: چسبیدن، به هم پیوستن، وصل شدن، مرتبط شدن، وابسته شدن، واصل شدن، ملحق شدن
متضاد پشت سرهم: جدا شدن، منفصل شدن، گسستن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
متوالی، پشت سرهم، مسلسل، پی در پی، پیاپی، نتیجهای
دم بدم، پشت سرهم
پشت سرهم، دارای تسلسل یا شماره ترتیب
حلقه، قرقره، ماسوره، چرخک، پشت سر هم، قرقره فیلم، حلقه فیلم، نخ پیچیده بدور قرقره
پشت سر هم
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
یه ریز
دمادج
یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] ( ق مرکب ) متصل . پیوسته . دائم . مدام . پیاپی . پشت هم . ( یادداشت مؤلف ) . پشت سرهم . پی درپی : او یک ریز حرف زد.
راه به راه
لهجه و گویش تهرانی
پشت سرهم، راه و بیراه، زود به زود، پیاپی ، مرتب، بکرات
لهجه و گویش تهرانی
پشت سرهم، راه و بیراه، زود به زود، پیاپی ، مرتب، بکرات
حالت قیدی اونها شامل :
متناوب. . . پی درپی. . . .
پیاپی، ردیف، دُمادُم، پی درپی، متتابع، متوالی، متوالیاً
پشتار ( اسفاده در گویش اصفهان )
مدام
یک ریز
ردیف
I teach 3 classes on even days in a row من روزهای زوج سه تا کلاس پشت سر هم دارم
یک بند
یک روند
یکروند
یکروند
متناوب
رمارم
سریال
ترتیب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)