چنینم گوانند و اسپهبدان
گزیده پسندیده ام موبدان.
دقیقی.
چنین دان که آن دختران منندپسندیده و دلبران منند.
فردوسی.
وزانجایگه بازگشتند شادپسندیده داراب با رشنواد.
فردوسی.
یکی مرزبان بود با سنگ و رای بزرگ و پسندیده و رهنمای.
فردوسی.
که خرم بهشت است آنجای اوپسندید هم جای و هم رای او.
فردوسی.
همان کین و رشکش بماند نهان پسندیده او باشد اندر جهان.
فردوسی.
بدو گفت ما را ستایش به چیست بنزدیک هر کس پسندیده کیست.
فردوسی.
بر دادگر نیز و بر انجمن نباشد پسندیده پیمان شکن.
فردوسی.
همه ساله خرم ز کردار خودپسندیده مردم پرخرد.
فردوسی.
صد و شصت یاقوت چون ناردان پسندیده مردم کاردان.
فردوسی.
چو شد هفت سال آمد ایوان [ مدائن ] بجای پسندیده خسرو [ پرویز ] نیک رای.
فردوسی.
چو با ما یکایک بگفت این بمردپسندیده جانش بیزدان سپرد.
فردوسی.
پسندیده تر کس ز فرزند نیست چو پیوند فرزند پیوند نیست.
فردوسی.
کنون خلعت آمد سزاوار توپسندیده و در خور کار تو.
فردوسی.
چه گوئی پسندیده آید ترا؟بجفتی فریبرز شاید ترا؟.
فردوسی.
پسندیده باد آن نژاد و گهرهمان مام کو چون تو زاید پسر.
فردوسی.
دَ دیگر که پیمان شکستن ز شاه نباشد پسندیده نیکخواه.
فردوسی.
مردی کافی و پسندیده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ). امیر احمد را گفت بشادی خرم و هشیار باش وقدر این نعمت بشناس و شخص ما را پیش چشم دار و خدمت پسندیده نمای تا مستحق زیادت نواختن گردی. ( تاریخ بیهقی ص 272 ). اگر این دزدیها و خیانتها که بوالقاسم کثیر و شاگردان وی کرده اند دریابی و به بیت المال بازآری خوب پسندیده خدمتی کرده باشی. ( تاریخ بیهقی ص 342 ). و این خبر به امیر بردند پسندیده آمد. ( تاریخ بیهقی ص 260 ). بر ایشان واجب و فریضه گردد که چون یال برکشند خدمتهای پسندیده نمایند. ( تاریخ بیهقی ). بوسعید سهل روزگار گذشته وی را خدمتهای پسندیده از دل کرده بود. ( تاریخ بیهقی ). استعانت از دیگران عیب نباشد یاری و مدد به دیگران پسندیده است. عیشة راضیة؛ ای مرضیة یعنی زیست پسندیده و خوش. ( منتهی الارب ). تقییظ؛ پسندیده بودن چیزی برای گرمای تابستان. || نغز. خوب. نیکو. نیک. مستحسن. زکی : بیشتر بخوانید ...