پس کردن

لغت نامه دهخدا

پس کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بعقب گذاردن. طی کردن. پیمودن :
راهی دراز و دورز پس کردم ای ملک
تا من بکام دل برسیدم بدین مکان.
فرخی.
|| کنار زدن. یکسو کردن.
- پس کردن برگها و خاشاک را از روی آب و غیره .
- پس کردن لحاف از رو.
- پس کردن مردم را برای پیش رفتن .

فرهنگ فارسی

( مصدر )۱- پیمودن طی کردن بعقب گذاردن. ۲- کنار زدن یکسو کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس