بازگشت حاکمیت به مردم دیدگاهی برای به چالش کشیدن مشروعیت مقامات استعماری بود، که موجب آغاز فرایند استقلال آمریکا از اسپانیا گردید.
هم در اسپانیا و هم در آمریکای اسپانیا این اصل پیشتر با مفهوم حاکمیت مردمی وجود داشت و در حال حاضر هم در اکثر سیستم های قانون اساسی سراسر جهان به گونه ای بیان می شود و طبق این اصل، مردم با حفظ حق حاکمیت واقعی، عملکردهای حکومتی را به رهبران خود واگذار می کنند.
... [مشاهده متن کامل]
در سال ۱۸۰۸، پادشاه اسپانیا فردیناند هفتم توسط امپراتوری ناپلئون زندانی شد و پس از آن جوزف بناپارت جایگزین او شد. در قانونی هفت بندی، حق افراد خوب و صادق برای تشکیل خونتا در غیاب پادشاه به رسمیت شناخته شد. در اسپانیا، خونتای مقاومت در برابر حکومت فرانسویان تشکیل شد و در غیاب پادشاه قانونی ادعای حاکمیت کرد. پس از انحلال دولت مرکزی و حکومت خونتای پادشاهی اسپانیا، در سال ۱۸۱۰، مردم آمریکای اسپانیا حق خود برای تعیین مقامات محلی را خواستار شدند و سنت برگزاری کابیلدوی علنی را بازیافتند. اما قانون هفت بندی تأکید داشت که خونتاهای محلی که در قالب این مجالس ایجاد می شوند، همچنان بایستی تابع پادشاه محبوس اسپانیا باشند و صرفاً راه حلی موقت برای اداره امور واقع گردند. اصل بازگشت حاکمیت این گرایش را اضافه کرد که در چنین حالتی، حق حاکمیت به مردم برمی گردد و آن ها حق رد اقتدار پادشاه و تعیین مقامات جدید را دارند.
اصل بازگشت حاکمیت بر این اساس مطرح شد که سرزمین های اسپانیا در آمریکا مالکیت شخصی پادشاه اسپانیا است و نه مستعمره اسپانیا. فقط پادشاه می توانست بر آن ها حکمرانی کند، چه مستقیماً و چه از طریق نایب الملک هایی که خودش تعیین کرده باشد. این اصل از قبل وجود داشت و این واقعیت که اسپانیا و آمریکای اسپانیا قوانین متفاوتی داشتند، با این اصل توجیه می شد. به زبان دیگر، این اصل سابق بر این، می گفت مستعمرات در قاره آمریکا و خاک اصلی اسپانیا دو کشور مستقل بوده و پادشاه واحدی دارند.
با ربایش بایون و زندانی شدن فردیناند هفتم توسط ناپلئون در طول جنگ شبه جزیره و عدم وجود جانشین قانونی برای فردیناند، از این اصل بازگشت حاکمیت، برای توجیه خودگردانی در اسپانیا استفاده شد. چنان که خونتای سویا هیچگونه اختیاری در ارسال یا تعیین نایب الملک در قاره آمریکا نداشت و در عوض آمریکایی ها از حقوقی مشابه اسپانیایی ها برای ادارهٔ سرزمین خود برخوردار بودند. این اصل توسط بسیاری از جنبش های استقلال طلب در آن زمان در آمریکای جنوبی مانند انقلاب چوکیساکا یا انقلاب مه به کار گرفته شد.
هم در اسپانیا و هم در آمریکای اسپانیا این اصل پیشتر با مفهوم حاکمیت مردمی وجود داشت و در حال حاضر هم در اکثر سیستم های قانون اساسی سراسر جهان به گونه ای بیان می شود و طبق این اصل، مردم با حفظ حق حاکمیت واقعی، عملکردهای حکومتی را به رهبران خود واگذار می کنند.
... [مشاهده متن کامل]
در سال ۱۸۰۸، پادشاه اسپانیا فردیناند هفتم توسط امپراتوری ناپلئون زندانی شد و پس از آن جوزف بناپارت جایگزین او شد. در قانونی هفت بندی، حق افراد خوب و صادق برای تشکیل خونتا در غیاب پادشاه به رسمیت شناخته شد. در اسپانیا، خونتای مقاومت در برابر حکومت فرانسویان تشکیل شد و در غیاب پادشاه قانونی ادعای حاکمیت کرد. پس از انحلال دولت مرکزی و حکومت خونتای پادشاهی اسپانیا، در سال ۱۸۱۰، مردم آمریکای اسپانیا حق خود برای تعیین مقامات محلی را خواستار شدند و سنت برگزاری کابیلدوی علنی را بازیافتند. اما قانون هفت بندی تأکید داشت که خونتاهای محلی که در قالب این مجالس ایجاد می شوند، همچنان بایستی تابع پادشاه محبوس اسپانیا باشند و صرفاً راه حلی موقت برای اداره امور واقع گردند. اصل بازگشت حاکمیت این گرایش را اضافه کرد که در چنین حالتی، حق حاکمیت به مردم برمی گردد و آن ها حق رد اقتدار پادشاه و تعیین مقامات جدید را دارند.
اصل بازگشت حاکمیت بر این اساس مطرح شد که سرزمین های اسپانیا در آمریکا مالکیت شخصی پادشاه اسپانیا است و نه مستعمره اسپانیا. فقط پادشاه می توانست بر آن ها حکمرانی کند، چه مستقیماً و چه از طریق نایب الملک هایی که خودش تعیین کرده باشد. این اصل از قبل وجود داشت و این واقعیت که اسپانیا و آمریکای اسپانیا قوانین متفاوتی داشتند، با این اصل توجیه می شد. به زبان دیگر، این اصل سابق بر این، می گفت مستعمرات در قاره آمریکا و خاک اصلی اسپانیا دو کشور مستقل بوده و پادشاه واحدی دارند.
با ربایش بایون و زندانی شدن فردیناند هفتم توسط ناپلئون در طول جنگ شبه جزیره و عدم وجود جانشین قانونی برای فردیناند، از این اصل بازگشت حاکمیت، برای توجیه خودگردانی در اسپانیا استفاده شد. چنان که خونتای سویا هیچگونه اختیاری در ارسال یا تعیین نایب الملک در قاره آمریکا نداشت و در عوض آمریکایی ها از حقوقی مشابه اسپانیایی ها برای ادارهٔ سرزمین خود برخوردار بودند. این اصل توسط بسیاری از جنبش های استقلال طلب در آن زمان در آمریکای جنوبی مانند انقلاب چوکیساکا یا انقلاب مه به کار گرفته شد.