پس

/pas/

مترادف پس: پشت، پی، ته، خلف، دنبال، ظهر، عقب، ورا، آنگاه، بنابرین، درنتیجه، سپس، لذا، بعد

معنی انگلیسی:
then, so, afterwards, behind, back, [adv.] then, [n.] back (part), fro, hinder

لغت نامه دهخدا

پس. [ پ َ ] ( اِ )پشت ( مقابل پیش ). پشت سر. از پشت. عقب. در عقب. دنبال. بدنبال. پی. در پی. خلف. وراء. ظهر :
چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرا
بسغر مانم کو بازپس اندازد تیر .
ابوشکور.
ما برفتیم و شده نوژان و کحلان ( ؟ ) از پس ما
بشبی گفتی تو کش سلب از انقاس است.
منجیک.
مجاشعبن مسعود السلمی را پس یزدجرد بفرستاد. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). چون لشکر از بیابان بیرون آمد بازرگانان هنوز ازپس بودند و راه بیمناک نبود. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). زکریا علیه السلام از شهر بگریخت و روی سوی شام نهاد که از پس مریم برود و خلق از پس وی سر بیرون نهادند. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). اردشیر سپاه برگرفت و از پس اردوان برفت و او را اندر یافت. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). مروان از سپاه خود سرهنگی را بیرون کرد و چهل هزار مرد بدو داد و بدان راه فرستاد که هزار طرخان همی آمد و خود از پس او همیرفت. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).
بیامد پس او گزیده سوار
پس شهریار جهان نیوزار.
دقیقی.
به ایران شویم از پس کار اوی
نترسیم از آزار و پیکار اوی.
دقیقی.
بیا تا شویم از پس کار اوی
نگر تا نترسی ز پیکار اوی.
دقیقی.
نرم نرمک ز پس پرده بچاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند گوشه ماه.
کسائی.
پس منجنیق اندرون رومیان
ابا چرخ ها تنگ بسته میان.
فردوسی.
پس اندر سواران برفتند گرم
که بر شیر جنگی بدرند چرم.
فردوسی.
پس اندر دلیران زابلستان
برفتند با شاه کابلستان.
فردوسی.
چو گودرز برخاست از پیش اوی
پس پهلوان تیز بنهاد روی.
فردوسی.
براز ستاره چنو کس نبود
ز رای و بزرگی ز کس پس نبود.
فردوسی.
پس هریک اندر دگرگون درفش
همه با دل ( ؟ ) و تیغ و زرینه کفش.
فردوسی.
گر او رفت ما از پس او رویم
بداد خدای جهان بگرویم.
فردوسی.
همان تخت ِ[ طاقدیس ] پرویزده لخت بود
جهان روشن از فرّ آن تخت بود
چو اندر بره خور نهادی چراغ
پسش دشت بودی و در پیش باغ.
فردوسی.
یلان سینه آمد پس او دوان
بر اسب تکاور ببسته میان.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بعد، عقب، دنبال، پشت سر، خلاف پیشباری، بنابراین، پسروپور
( اسم ) پسر پور ابن : ( پس شاه لهراسب گشتاسب شاه نگدار گیتی سزاوارگاه . ) ( دقیقی )

فرهنگ معین

رفتن (پَ. رَ تَ )(مص ل . )۱ - عقب رفتن . ۲ - تنزل کردن .
(پَ ) ۱ - (حر اض . ) پشت ، عقب ، آن سوی . ۲ - (ق . ) پشت سر، دنبال . ۳ - پس از همه ، آخر کار. ۴ - (حر رب . ) آن گاه ، آن وقت . ۵ - از این رو، بنابراین . ۶ - (اِ. ) قسمت عقب ، مؤخر. ۷ - دبر، کون . ،~ و پیش جابه جا، به صورتی غیر از صورت اصلی . ،~ پسکی عقب ع
(پُ ) [ په . ] (اِ. ) پسر، پور.

فرهنگ عمید

۱. بنابراین: او بیمار شد، پس به مدرسه نرفت.
۲. آنگاه، آنگه، بَعد از آن: بچه ها بلند شدند، پس استاد آمد.
۳. (اسم ) عقب، پشت سر: تنِ من جمله پسِ دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهری: ۲۷ ).
۴. (اسم ) پشت.
۵. (صفت ) [قدیمی] عقب مانده.
۶. (صفت ) [قدیمی] دیر.
* پس افتادن: (مصدر لازم ) [عامیانه]
۱. غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن.
۲. به پشت افتادن.
* پس افکندن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] = * پس انداختن
* پس انداختن: (مصدر متعدی )
۱. [عامیانه] به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن.
۲. عقب انداختن.
۲. پس انداز کردن.
* پسِ پشت:
۱. پشت سر، عقب سر.
۲. دنبال.
* پس دادن: (مصدر متعدی )
۱. رد کردن چیزی که از کسی گرفته شده، بازگردانیدن.
۲. ادا کردن.
۳. آب بیرون دادن کوزه یا ظرف دیگر، تراوش کردن.
* پس رفتن: (مصدر لازم ) به عقب بازگشتن، عقب رفتن.
* پس زانو نشستن: [مجاز] در گوشه ای نشستن و زانوها را در بغل گرفتن: پس زانو منشین و غم بیهوده مخور / که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم وبیش (؟: لغت نامه: پس زانو نشستن ).
* پس زدن: (مصدر متعدی )
۱. عقب زدن.
۲. دور کردن چیزی از روی چیز دیگر.
* پس ستاندن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] = * پس گرفتن
* پس ستدن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] = * پس ستادن
* پس سر: پشت سر، عقب سر، قفا.
* پس فتادن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * پس افتادن
* پس فرستادن: (مصدر متعدی )
۱. بازگردانیدن، عودت دادن.
۲. رد کردن چیزی که کسی فرستاده.
۳. بازگرداندن چیزی که از کسی گرفته شده.
* پس کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] کنار زدن، یک سو کردن کسی یا چیزی از جایی.
* پس کشیدن: (مصدر لازم ) = * پس رفتن
* پس گرفتن: (مصدر متعدی )
۱. گرفتن چیزی که به کسی داده شده، واستدن.
۲. چیزی را که فروخته شده از خریدار گرفتن و پول آن را رد کردن.
* پس ماندن: (مصدر لازم ) عقب ماندن، عقب افتادن، دنبال ماندن.
* پس نشاندن: (مصدر متعدی )
۱. به عقب راندن.
۲. کسی را پس زدن و دور کردن.
۳. سپاهیان دشمن را شکست دادن و دور کردن.
* پس نشانیدن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] = * پس نشاندن
* پس نشستن: (مصدر لازم )
۱. خود را پس کشیدن.
۲. در جنگ شکست خوردن و عقب نشینی کردن.
پسر، پور: پس آگاه کردند زآن کارزار / پُسِ شاه را فرخ اسفندیار (دقیقی: ۷۹ )، بیامد نخست آن سوار هژیر / پُسِ شهریار جهان اردشیر (فردوسی: ۵/۱۲۱ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{aft} [حمل ونقل دریایی] عقب یا نزدیک یا به سمت پاشنۀ شناور

گویش مازنی

/pes/ بیماری پوستی – برص - کسی که دچار بدبختی و فقر شده باشد & فرد اخمو و ترش رو & بادمعده & چسبناک - چسبندگی توتون، شیرین و غیره & پشت دنبال & رماندن حیوان جهت هدایت به سمت دام به منظور شکار کردن آن

واژه نامه بختیاریکا

پَ

جدول کلمات

دنبال

مترادف ها

back (قید)
دور از، به عقب، عقب، در عقب، پس، از عقب

so (قید)
بنابراین، پس، همینطور، انقدر، چنان، همچنان، چنین، چندین، بهمان اندازه، چندان، اینقدر، بقدری، این طور، همچو، همینقدر، از انرو، باین زیادی

thus (قید)
بنابراین، پس، چنان، چنین، این طور، بدین گونه، بدینسان، بدین معنی که، از این قرار

ergo (قید)
بنابراین، پس

forth (قید)
جلو، پس، پیش، بیرون از، از حالا، دور از مکان اصلی

again (قید)
از نو، دوباره، پس، باز هم، باز، دیگر، مجددا، نیز، یکبار دیگر، مکرر، دگربار، بعلاوه، از طرف دیگر

then (قید)
بعد از، سپس، پس، بعد، انگاه، در ان هنگام، در انوقت، انوقتی

afterwards (قید)
سپس، بعد از آن، بعدا، پس از ان، پس

فارسی به عربی

ثانیة , ظهر , فصاعدا , لذا , هکذا
( پس (از ان ) ) ثم

پیشنهاد کاربران

"پِس" ، pes
"پ" به آوای زیر
لوچ، لوچ شدن
گویش مردم شاهرود.
پس:گذشت. گذشته است در برابرپیش.
پس ببین:گذشت ببین. رفت ببین . دیگرببین.
اینک بنگر . آنک بنگر ببین. بازببین. بازهم بنگر .
. . . . . . .
معادل زبان لکی: اَنی
معانی دیگر
پِس در زبان تبری
به معنای کثیف و چرک هم هستش.
مثلا : انه پس نِباش
انقدر کثیف نباش
پس و گندال در زبان تبری ( مازنی ) یکی هستش
پس پس رفتن : [عامیانه، اصطلاح] رو به عقب گام برداشتن.
Pesپس یا petپت در زبان بلوچی به پدر گفته میشود
Pesدر زبان بلوچی با گویش سرحدی به پدر گفته میشود
Petدر زبان بلوچی با گویش مکرانی به پدر گفته میشود
واژه پس
معادل ابجد 62
تعداد حروف 2
تلفظ pas
نقش دستوری قید
ترکیب ( حرف اضافه، قید ) [پهلوی: pas، مقابلِ پیش]
مختصات ( پُ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی pas
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
در مناطقی از تالش به گوسفند پس می گویند
پس کاری یا چیزی یعنی دنبال کاری یا چیزی
پس مخالف و مقابل کلمه ی پیش است
پس کاری یا چیزی یعنی دنبال کاری یا چیزی
پس مقابل و مخالف کلمه ی پیش است
مخفف پی اس
پس؛ سلامتو کو؟؟
So; when to say Hi?
حسناً؛ متی سَتُسلِّم؟
إذاً! أین تَحَیُّتُّکَ؟
. . . . .
to that end
منتهای مراتب ؛ تکیه کلام است و در نتیجه گرفتن یا استثنا کردن به کار می رود: من همیشه در موقع سفر لوازم کافی برمی داشتم ، منتهای مراتب این بار چون قرار بود وارد خانه کسی بشویم غفلت کردم. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ) .
مترادف
از این رو، در این صورت، بنابراین، بدین سبب، بدین جهت
در پهلوی به گوسفند نیز پس میگویند که بز گویه دیگر انست -
دوست بختیاری داریوش نخست هخامنشی میگوید
نئیم کام تی پث کَرَئَیش
نیمَ کام تی ( تو - در ) پس کاریش
نی کام به بد کردنی است
فارسی هخامنشی
پس همان پد و بد است
بدین منظور
بدین سو ، بدینسو
بعد ، در نتیجه ودر زبان کوردی من یعنی گوسفند
پس افتادن:عقب افتادن، پس:پایین
پشت، پی، ته، خلف، دنبال، ظهر، عقب، ورا، آنگاه، بنابرین، درنتیجه، سپس، لذا، بعد
در زبان سنگسری گوسفند
در بلوچی و کوردی گوسفند

عقب، گذشته، قبل از، پشت
درزبان کردی به معنی گوسفندهم کاربرددارد.
تا ، شاید
در زبان لری بختیاری به معنی
پست. زشت

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس