گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
پریشیده عقل و پراگنده هوش ز قول نصیحت گر آکنده گوش.
سعدی ( بوستان ).
|| افشانده. برباد داده :برون آمد از خیمه و زان دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
( از لغت نامه ٔاسدی ).
من عاشق آن ترک پریزاد که او راهم جعد پریشیده و هم زلف خمیده ست.
معزی.