پریشان کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- پریشان کردن موی یا زلف ؛ از هم باز کردن تارهای آن :
پریشان کرده ای زلف دو تار را.
|| گوراندن.آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن.
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان دادن، اشفتن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن
تاکید کردن، پریشان کردن، خاطر نشان کردن
گیج کردن، پریشان کردن، سراسیمه کردن، مات کردن
گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن، حواس پرت کردن
رنجور کردن، ازردن، پریشان کردن
ازردن، پریشان کردن، درد یا کسالتی داشتن
پریشان کردن، بر هم زدن، مضطرب ساختن
پریشان کردن، ژولیده کردن، اشفته کردن
پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن
پریشان کردن، بر هم زدن، در هم ریختن
پریشان کردن، بی تصمیم بودن
پریشان کردن، اذیت کردن، بر هم زدن، چروک شدن، مچاله کردن
پریشان کردن، فرو نشاندن، کوفتن، ظلم کردن بر، ستم کردن، ذلیل کردن، ستم کردن بر، تعدی کردن، در مضیقه قرار دادن
پریشان کردن، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان شدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید