پریشان شدن. [ پ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) پراکنده گشتن. متفرق و متشتت شدن. تقسﱡم. تَفَّرق. افشان شدن. بباد داده شدن. تذعذع. تَبَدﱡد. تَحَتْرُف. برقَشَه. اصداع. تصدّع : مگر که نار کفیده است چشم دشمن توکز او مدام پریشان شده ست دانه نار.فرخی.حکیما ز بهر تو شد در طبایعجواهر نه از بهر ایشان پریشان.ناصرخسرو.|| تنگدست و گدا شدن. بدبخت شدن. مضطرب شدن. التدام. || مضطرب شدن.لمط.
( مصدر ) ۱- پراگنده شدن افشان شدن بباد تفرق داده شدن متفرق و متشتت شدن تقسم تفرق . ۲- تنگدست شدن گداشدن بدبخت شدن مضطر شدن . ۳- مضطرب شدن .