پریشان حال
/pariSAnhAl/
مترادف پریشان حال: آشفته، آشفته خاطر، افسرده، بدبخت، بینوا، پریشان، پریشان خاطر، دژم، زار، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب
متضاد پریشان حال: آسوده خاطر
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. بدبخت.
۳. مضطرب. * بدحال.
مترادف ها
مضطرب، اشفته، مختل، پریشان، مختل شده، ناراحت، پریشان حال
فرومایه، فرومانده، پریشان، پریشان حال
پیشنهاد کاربران
سراسیمه. . . نگران. . . اشفته. . . .
شیباندل
چو از خنجرروز بگریخت شب
همی رفت شیباندل و خشک لب.
فردوسی.
چو از خنجرروز بگریخت شب
همی رفت شیباندل و خشک لب.
فردوسی.
مضطرب الاحوال