پریروی دندان بلب برنهاد
مکن گفت از این گونه بر شاه یاد.
فردوسی.
ده اسب گرانمایه با تاج زرپریروی ده با کلاه و کمر.
فردوسی.
برآمیز دینار و مشک و گهرپریروی ده با کلاه و کمر.
فردوسی.
فراوان پرستنده بر گرد تخت بتان پریروی بیداربخت.
فردوسی.
همی لختکی سیب هر بامدادپریروی دختر بدین کرم داد.
فردوسی.
قباد آن پریروی را پیش خواندبزانوی کندآورش برنشاند.
فردوسی.
پریروی گلرخ بتان طرازبرفتند و بردند پیشش نماز.
فردوسی.
ده اسب آوریدش بزرین لگام پریروی زرین کمر ده غلام.
فردوسی.
دو پنجه پریروی بسته کمردو پنجه پرستار با طوق زر.
فردوسی.
فراوان پرستنده بر گرد تخت بتان پریروی فرخنده بخت.
فردوسی.
ز ساقیان پریروی پرنیان برگیرمیی چنانکه چو جان در بدن بوددر دن.
سوزنی.
صف زده بینم پریرویان به پیش صدراوچون سلیمانست گویی خواجه و ایشان پری.
سوزنی.
مبادت یکزمان جان و دل از لهو و لعب خالی جز از عشق پریرویان نباشد در دلت سودا.
سوزنی.
بگفت آنجاپریرویان نغزندچو گِل بسیار شد پیلان بلغزند.
سعدی ( گلستان ).
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانندپریرویان قرار از دل چو بستیزند بستانند.
حافظ.
نه بزم باده ای نی شوخ چشمی نی پریروئی بدین آشفتگی چون بشکفانم چین ابروئی.
طالب آملی.