پریر

لغت نامه دهخدا

پریر. [ پ َ ] ( ق ) مخفف پریروز. روز پیش از روز گذشته. روز قبل از دی. دو روز پیش. اوّل مِن اَمس :
بر مراد دل من بود او از دی و پریر
بر مراد دل او باشم از امروز فراز.
فرخی.
گر نبودم به مراد دل او دی و پریر
بمراد دل او باشم زامروز فراز.
فرخی.
پریر قبله احرار زاولستان بود
چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را.
ناصرخسرو.
گر شکر خوردی پریر و دی یکی نان جوین
همبر است امروز ناچار این جوین با آن شکر.
ناصرخسرو.
چون دی و پریر و پار و پیرار گذشت
شادی و غم و صحت و تیمار گذشت...
خیام ( از فرهنگ شعوری ).
میزد پریر سخت ز تیمار... نفیر
بگذشت از پریر خروشی که دوش کرد.
سوزنی.
پریر وقت سحر چون نسیم باد شمال
همی رساند به ارواح بوی عنبر تر.
انوری.
جنگ میکردند حمالان پریر
تو مکش تا من کشم حملش چو شیر.
مولوی.
او پریر از دار دنیا نقل کرد
مرد و زن از واقعه ی ْ او روی زرد.
مولوی.
مردمان را بچشم وقت نگر
از خیال پریر و دی بگذر.
وصفی کرمانی.
پریر ابلیس با جمعی ز اتباع
بلفظی دلگشا میکرد تقریر.
رکن الدین بکرانی.

فرهنگ فارسی

پریروز، دوروزپیش، پریروزی
پریروز : ( پریر قبل. احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمانرا. ) ( ناصر خسرو ) یا پریر پریر . روز پیش از پریر .

فرهنگ معین

(پَ ) (ق . ) پریروز.

فرهنگ عمید

پریروز، دو روز پیش.

گویش مازنی

/parir/ پریروز

واژه نامه بختیاریکا

پریروز

پیشنهاد کاربران

بپرس