پری خوان

لغت نامه دهخدا

پریخوان. [ پ َ خوا / خا ] ( نف مرکب ) شخصی که تسخیر جن کند. جن گیر. پری افسای. پری سای. پری بند. عزائم کننده ٔپری. معزّم. افسونگر. افسون خوان. جادو : وهرکس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند. ( جهانگشای جوینی ).
فسون بخوانم و بر روی آن پری بدمم
از آنکه کار پریخوان همیشه افسون است.
مولوی.
من شخص پریدارم من مرد پریخوانم.
مولوی.
هم چنانکه پریخوان در حال که افسون در شیشه خواند پری در شیشه رونماید. ( بهاءالدین ولد ). مرا بر خاتونی تعلق شده بود و خود را بر صفت پریخوانان می کردم و چشم می پوشیدم و میگفتم ارواح چنین میگویند. ( انیس الطالبین و عدةالسالکین صلاح بن مبارک بخاری ).
پری خانه سازیم بتخانه را
پریخوان در آن پیر کاشانه را.
هاتفی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه تسخیر جن کند افسونگر جن گیر پری خوان پریسای پری افسا پری افسای . جمع : پری بندان .

فرهنگ معین

( ~. خا ) (ص فا. ) نک پری افسا.

فرهنگ عمید

= پری افسا

پیشنهاد کاربران

بپرس