پرگوشت


مترادف پرگوشت: چاق، سمین، فربه، لحیم

متضاد پرگوشت: استخوانی، لاغر

معنی انگلیسی:
meaty, pulpy, full

لغت نامه دهخدا

پرگوشت. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) که گوشت بسیار دارد. گوشتناک. فربی. فربه مُطَبَّخ : عَبهر؛ پرگوشت و بزرگ از مردم. اَحدَر، کاحمد؛ کسی که... رانش پرگوشت و اعلای بدن وی باریک باشد. جاریة دخدبه ؛ دختر پرگوشت. دحامل ؛ درشت خلقت پرگوشت. صِفِّط؛ مرد فربه پرگوشت. تمدّخ ؛ پرگوشت شدن شتر. ضَب ؛ آکنده و پرگوشت شدن بغل. ( منتهی الارب ).
- پرگوشت شدن ؛ ارتباس. ثَدَن. گوشتناک شدن. فربی شدن. فربه شدن : حدَر؛ پرگوشت شدن چشم خانه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) که گوشت بسیار دارد گوشتناک فربه .

فرهنگ عمید

گوشت دار، فربه، چاق.

مترادف ها

meaty (صفت)
محکم، اساسی، گوشتی، گوشت دار، پرگوشت، مغز دار

hammy (صفت)
پرگوشت

پیشنهاد کاربران

بپرس