پرگوشت
مترادف پرگوشت: چاق، سمین، فربه، لحیم
متضاد پرگوشت: استخوانی، لاغر
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- پرگوشت شدن ؛ ارتباس. ثَدَن. گوشتناک شدن. فربی شدن. فربه شدن : حدَر؛ پرگوشت شدن چشم خانه. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
مترادف ها
محکم، اساسی، گوشتی، گوشت دار، پرگوشت، مغز دار
پرگوشت
پیشنهاد کاربران
فربه
گوشتاک