پرگوئی
لغت نامه دهخدا
- پرگوئی کردن ؛ پرگفتن. بسیارگفتن. اکثار. اطناب کردن. زنخ زدن. پرچانگی کردن. روده درازی کردن. اذراع در کلام. تذرع در کلام. اِسهاب. درازنفسی کردن. پررودگی کردن. وراجی کردن. بسیارگفتن. پرحرفی کردن.
- امثال :
پرگوئی به قرآن خوش است .
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
فراخ سخنی. [ ف َ س ُ خ َ ] ( حامص مرکب ) پرگویی : بنده حد ادب نگاه میدارد در این فراخ سخنی اما چاره نیست. ( تاریخ بیهقی ) . رجوع به فراخ سخن شود.