چهارم که از کهتر پرگناه
نجوشد سر نامور پیشگاه.
فردوسی.
بشد موبد و پیش او دخت شاه همی رفت لرزان دل و پرگناه.
فردوسی.
وزان پرگناهان زندان شکن که گشتند با نوشزاد انجمن.
فردوسی.
همه بنده پرگناه توایم به بیچارگی دادخواه توایم.
فردوسی.
بیامد بنزدیک ایران سپاه سری پر ز کینه دلی پرگناه.
فردوسی.
ببایدش کشتن بفرمان شاه فکندن تن پرگناهش براه.
فردوسی.
رخش زرد گشته هم از بیم شاه تنش لرزلرزان و دل پرگناه.
فردوسی.
کنون آمد ای شاه گرگین ز راه زبان پر ز یاوه روان پرگناه.
فردوسی.
همان نیز جانم پر از شرم شاه زبان پر ز پوزش روان پرگناه.
فردوسی.
همه دل پر از درد از بیم شاه همه دیده پرخون و دل پرگناه.
فردوسی.
چهارم بیامد بدرگاه شاه زبان پردروغ و روان پرگناه.
فردوسی.
تویی پرگناه و فریبنده مردکه جستی ز هرمز نخستین نبرد.
فردوسی.
ز راه اندر ایوان شاه آمدندپر از رنج و دل پرگناه آمدند.
فردوسی.
یکی بنده ام با دلی پرگناه بنزد خداوند خورشید و ماه.
فردوسی.
سر پرگناهش بباید بریدکسی پند گوید نباید شنید.
فردوسی.
همان پرگناهان که پیش توأندنه تیماردار ونه خویش توأند
ز من هرچه گویند از این پس همان
ز تو بازگویند بر بدگمان.
فردوسی.
بمانی پر از درد و تن پرگناه نخوانند از این پس ترا نیز شاه.
فردوسی.