همان پرگزندان که نزد تواَند
که تیره شبان اورمزد تواَند
همی داد خواهند تختت بباد
بدان تا نباشی بگیتی تو شاد.
فردوسی.
بفرمود [ هرمز پسر نوشروان ] تا نامه پندمندنبشتند نزدیک آن پرگزند [ ساوه شاه ].
فردوسی.
بگرگین یکی بانگ برزد بلندکه ای بدکنش ریمن پرگزند.
فردوسی.
چو آید بدان مرز بندش کنیددل شادمان پرگزندش کنید.
فردوسی.
سخن رفت چندی ز افسون و بندز جادو و آهرمن پرگزند.
فردوسی.
بدو گفت زین شوم ده پرگزندکدام است آهرمن زورمند.
فردوسی.
همه پادشاهی شود پرگزنداگر شهریاری نباشد بلند.
فردوسی.
بپرسید دانش کرا سودمندکدام است بی دانش پرگزند.
فردوسی.
بسی بسته و پرگزندان بدندبدین شهر با او بزندان بدند.
فردوسی.
چنین پرگزندی دلیر و جوان میان شبستان نوشین روان.
فردوسی.
گر آری بکف دشمن پرگزندمکش در زمان بازدارش به بند.
اسدی.