پرگر

لغت نامه دهخدا

پرگر. [ پ َ گ َ ] ( اِ )طوق. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). طوق مرصع و زرین بود که بر گردن و یاره کنند. ( فرهنگ اسدی نسخه چ تهران ). طوق زرین باشد و از پرگار مشتق است. ( صحاح الفرس ). با گاف فارسی طوق مرصعی بوده که ملوک پیشین در گردن میکرده اند و گاه بر گردن اسب می انداخته اند. ( برهان ). طوق مرصع زرّین. طوق مرصع که ملوک باستان در گردن خود و گاهی در گردن اسب میکردند. ( رشیدی ) :
عدو را ازتو بهره غل و پاوند
ولی را از تو بهره تاج و پرگر.
دقیقی.
بهر تخت بر خسروی افسری
سزاوار هرافسری پرگری ( ؟ ).
اسدی.
|| مخفف پرگار. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

طوق، طوق زرین ومرصعی که درقدیم پادشاهان برگردن، خودمیکرده اند
( اسم ) ۱- آلتی هندسی برای کشیدن دایره و خطوط پرکار پرکاره پرکال پردال پرگر بردال پرکر فرجار دواره. ۲- شاغول . ۳- فلک کدار گیتی گردون جهان عالم . ۴- قضا و قدر سرنوشت . ۵- مکر و حیله تدبیر افسون . ۶- دایره حلقه طوق چنبر. ۷- اسباب سامان جمعیت . ۸- اشیای عالم . ۹- آشیانه. یا پرگار دوسر . بر اساس مثلث های متشابه اسبابی بنام پرگار دو سر ساخته اند. با آن میتوان پاره خط های کوچک معین را بقسمتهای مساوی بخش نمود . یا از پرگار افتادن . از سامان افتادن از نظم افتادن . یا پرگار ( کسی ) کژ بودن . بختذ او بد و باژگونه بودن . یا پرگار چرخ . پرگار فلک . ۱- دور فلک . ۲- منطق. فلک . یا تنگ شدن پرگار کسی . بدبخت شدن او . یا مثل پرگار. نهایت آراسته و نیک .

فرهنگ معین

(پَ گَ ) (اِ. ) طوق ، طوقی زرین که پادشاهان بر گردن می کرده اند و گاه بر گردن اسب می انداختند.

فرهنگ عمید

= پرگار
طوق، طوق زرین و مرصعی که در قدیم پادشاهان بر گردن خود می کرده اند: عدو را بهره از تو غلّ و پاوند / ولی را بهره از تو باغ و پرگر (دقیقی: ۱۰۲ ).

جدول کلمات

طوق, طوق زرین پادشاهان در قدیم

پیشنهاد کاربران

بپرس