پرکنده. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) کنایه از درمانده و عاجز شده باشد. ( برهان ). || پراکنده : از آن قصائد پرکنده دفتری کردم.ازرقی.کند باد پرکنده خاک مرانبیند کسی جان پاک مرا.نظامی.
۱. مرغی که پَرهایش را کنده باشند.۲. [مجاز] درمانده، عاجز.پراکنده، متفرق: کند باد پرکنده خاک مرا / نبیند کسی جان پاک مرا (نظامی: ۷۴۵ ).