وزان پس بفرمود کان جام زرد
بیارند پرکرده از آب سرد.
فردوسی.
ز دینار پرکرده ده چرم گاوسه ساله فرستاده بد باژ و ساو.
فردوسی.
گشاد آن در گنج پرکرده جم بداد او سپه را دو ساله درم.
فردوسی.
- کار پرکرده ؛ کاری که مراراً کرده باشند : گفت پر کرد شهریار این کار
کار پرکرده کی بود دشوار.
نظامی.