ماه تمام است روی کودک من
وز دو گل سرخ درو پرکاله ( کذا ).
رودکی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
|| جنسی از بافته ریسمانی باشد که مانند مثقالی بود. ( فرهنگ جهانگیری ). || کژنه. ( سروری ). لخت. شقص. پاره : لوذع ؛ چرب زبان فصیح ، گویا پرکاله آتش است. ( منتهی الارب ). معمع؛ زن تیزخاطر روشن رای گویا پرکاله آتش است. ( منتهی الارب ) :
بلبلا امروز من در گلستانم گل مجوی
از جگر پرکاله ها بر نوک هر خاری ببین.
مختاری.
دیده ام در پی فراق تو کردپر ز پرکاله جگر دامن.
سراج الدین قمری.
من آب طلب کردم از این دیده خونباراو خود همه پرکاله خون جگر آورد.
امیرخسرو.
دربار سرشکم همه پرکاله خون است این قافله را راه مگر بر جگر افتاد.
شیخ علینقی کمره ای.
|| بالفتح و کاف عربی بمعنی پارچه و حصه. ( غیاث اللغات ). و رجوع به پرگاله شود.