گه همچو یکی پر آتش اژدرها
گه همچو یکی پر آب پرویزن.
ناصرخسرو.
آب به پرویزن در چون بودجان تو آب و تن پرویزن است.
ناصرخسرو.
دهر به پرویزن زمانه فروبیخت مردم را چه خیاره و چه رذاله.
ناصرخسرو.
خلق را چرخ فروبیخت نمی بینی خس بمانده ست همه بر سر پرویزن.
ناصرخسرو.
کرده از گرز و نیزه بر دشمن استخوان آرد پوست پرویزن.
سنائی.
بریش خویش چرا گوی می فروبیزی اگر نه ریش تو پرویزنیست گه پالای.
سوزنی.
تا چه پرویزن است او که مدام بر جهان آتش بلا بیزد.
انوری.
هزار دام نبینی ، چو دانه ای آیدهزار چشم پدید آیدت چو پرویزن.
جمال الدین عبدالرزاق.
همی پالید خون از حلقه تنگ زره بیرون بر آن گونه که آب نار پالائی به پرویزن.
شهاب مؤید نسفی ( از المعجم ).
در تنم یک جایگه بی زخم نیست این تنم از تیر چون پرویزنیست.
مولوی.
در ره این ترس امتحانهای نفوس همچو پرویزن به تمییز سبوس.
مولوی.
به پرویزن معرفت بیخته بشهد عبارت برآمیخته.
سعدی.
زمانه خاک تو هم عاقبت به پرویزن فروگذارد اگر ماورای پرویزی.
نزاری قهستانی.