یوز را هرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.
رودکی.
مار را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری.
بوشکور.
بکشت از گوان جهان شست مردهمه پروریده بگرد نبرد.
دقیقی.
جهانا ندانم چرا پروری که پرورده خویش را بشکری.
فردوسی.
جهانا مپرورچو خواهی درودچو می بدروی پروریدن چه سود.
فردوسی.
چنان پروریدیش دایه بنازکه روزی بچیزی نبودش نیاز.
فردوسی.
چنین گفت با دختر سرفرازکه ای پروریده بناز و نیاز.
فردوسی.
که چون بچه شیر نر پروری چودندان کند تیز کیفر بری.
فردوسی.
بکوه و کنام و بمردار خون همی پروریدم بخاک اندرون.
فردوسی.
که مانده ست شاهم بر آن خاک خشک سیه ریش او پروریده به مشک.
فردوسی.
بکشت از تکینان چین شست مردهمه پروریده بگرد نبرد.
فردوسی.
چنین یال و این چنگهای درازنه والا بود پروریدن به ناز.
فردوسی.
همی پروریدش به ناز و به رنج بدو بود شاد و بدو داد گنج.
فردوسی.
بنزد نیایادگار از پدرنیا پروریده مر او[ هوشنگ ] را ببر.
فردوسی.
بدو دادمت روزگاری درازهمی پروریدت ببر بر بناز.
فردوسی.
بدو گفت منذر بسی رنج دیدکه آزاده بهرام را پرورید.
فردوسی.
که کهتر برادر بدو سرفرازقبادش همی پروریدی به ناز.
فردوسی.
آن خادم را نعلینی چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید!. ( نوروزنامه ).نه سگ دامن کاروانی درید
که دهقان نادان که سگ پرورید.
سعدی ( بوستان ).
یکی بچه گرگ می پروریدچو پرورده شد خواجه را بردرید.
سعدی ( گلستان ).
نشنیده ای که چه گفت آنکه از پروریده خویش جفا دید؟. ( گلستان ).|| حمایت کردن. نوازش کردن :
گوئی برفت حافظ از یاد شاه یحیی
یارب بیادش آور درویش پروریدن.
حافظ.
بیشتر بخوانید ...