همه کار گردنده چرخ این بود
ز پرورده خویش پرکین بود.
فردوسی.
چنین است کردار این گوژپشت بپرورد و پرورده خویش کشت.
فردوسی.
چنین گفت کاین چرخ ناسازگارنه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی.
نبینید کین چرخ ناپایدارنه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی.
جهانا ندانم چرا پروری که پرورده خویش را بشکری.
فردوسی.
چنین است کردار گردان سپهرببرّد زپرورده خویش مهر.
فردوسی.
جهانا چه خواهی ز پروردگان چه پروردگان داغ دل بردگان.
فردوسی.
ز پرورده سیر آید این هفت گردشود بی گنه کشته چون یزدگرد.
فردوسی.
بدو گفت پرورده پیلتن سرافراز باشد بهر انجمن.
فردوسی.
نمانم جهان را بفرزند تونه پرورده و خویش و پیوند تو.
فردوسی.
چو پرورده شهریاران بودبه رای افسر نامداران بود.
فردوسی.
که پرورده بت پرستان بدندسراسیمه بر سان مستان بدند.
فردوسی.
ازیرا که پرورده پادشانباید که باشد جز از پارسا.
فردوسی.
ندانی که پروردگار پلنگ نبیند ز پرورده جز درد و جنگ.
فردوسی.
سواری که پرورده باشد برزم بداند همان نیز آئین بزم.
فردوسی.
پسر کو بنزدیک تو هست خوارکنون هست پرورده کردگار.
فردوسی.
به رنج از کجا بازماند سپاه که هستند پرورده پادشاه.
فردوسی.
همیشه بداندیشت آزرده بادبدانش روان تو پرورده باد.
فردوسی.
سخندان پرورده پیر کهن بیندیشد آنگه بگوید سخن.
سعدی.
یکی بچه گرگ می پروریدچو پرورده شد خواجه را بردرید.
سعدی.
که پرورده کشتن نه مردی بودستم در پی داد سردی بود.
سعدی.
میازار پرورده خویشتن چو تیر تو دارد به تیرش مزن.
سعدی.
ندیمان خود را بیفزای قدرکه هرگز نیاید ز پرورده غدر.
سعدی ( بوستان ).
بیشتر بخوانید ...