پرورده

/parvarde/

معنی انگلیسی:
breed, cultured, nutriment

لغت نامه دهخدا

پرورده. [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] ( ن مف ) پرورش یافته. تربیت یافته. تربیت کرده. مُرَبَّب. مُربی. مُرَشَّح. ( مهذب الاسماء ). ج ، پروردگان :
همه کار گردنده چرخ این بود
ز پرورده خویش پرکین بود.
فردوسی.
چنین است کردار این گوژپشت
بپرورد و پرورده خویش کشت.
فردوسی.
چنین گفت کاین چرخ ناسازگار
نه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی.
نبینید کین چرخ ناپایدار
نه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی.
جهانا ندانم چرا پروری
که پرورده خویش را بشکری.
فردوسی.
چنین است کردار گردان سپهر
ببرّد زپرورده خویش مهر.
فردوسی.
جهانا چه خواهی ز پروردگان
چه پروردگان داغ دل بردگان.
فردوسی.
ز پرورده سیر آید این هفت گرد
شود بی گنه کشته چون یزدگرد.
فردوسی.
بدو گفت پرورده پیلتن
سرافراز باشد بهر انجمن.
فردوسی.
نمانم جهان را بفرزند تو
نه پرورده و خویش و پیوند تو.
فردوسی.
چو پرورده شهریاران بود
به رای افسر نامداران بود.
فردوسی.
که پرورده بت پرستان بدند
سراسیمه بر سان مستان بدند.
فردوسی.
ازیرا که پرورده پادشا
نباید که باشد جز از پارسا.
فردوسی.
ندانی که پروردگار پلنگ
نبیند ز پرورده جز درد و جنگ.
فردوسی.
سواری که پرورده باشد برزم
بداند همان نیز آئین بزم.
فردوسی.
پسر کو بنزدیک تو هست خوار
کنون هست پرورده کردگار.
فردوسی.
به رنج از کجا بازماند سپاه
که هستند پرورده پادشاه.
فردوسی.
همیشه بداندیشت آزرده باد
بدانش روان تو پرورده باد.
فردوسی.
سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد آنگه بگوید سخن.
سعدی.
یکی بچه گرگ می پرورید
چو پرورده شد خواجه را بردرید.
سعدی.
که پرورده کشتن نه مردی بود
ستم در پی داد سردی بود.
سعدی.
میازار پرورده خویشتن
چو تیر تو دارد به تیرش مزن.
سعدی.
ندیمان خود را بیفزای قدر
که هرگز نیاید ز پرورده غدر.
سعدی ( بوستان ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پرورش یافته تربیت یافته مربی . جمع : پروردگان . ۲- در عسل یا شکر یا شیر یا سرکه و جز آن آغاز زده بشکر پخته و آغشته مربی با عسل و شکر سخت بقوام آمده نزدیک بخشکی : زنجبیل پرورده . ۳- مصطنع گیرند. احسان و انعام . ۴- پخته سخته نیک اندیشیده. ۵- پرواری شده . یا پرورد. مرغ . زال زر پدر رستم : ( چو پرورد. مرغ باشد بکوه فکنده بدر از میان گروه. ) ( فردوسی ) یا دست پرورده . یا گیلاس پرورده. گیلاسی که با جنس بهتر پیوند شده باشد : گیلاس پرورده دارم (گیلاس فروشها گویند ) یا نمک پرورده

فرهنگ معین

(پَ وَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - پرورش یافته . ۲ - چیزی را در عسل یا شکر یا مانند آن پختن .

فرهنگ عمید

۱. پروریده، پرورش یافته، پرورش داده شده.
۲. تربیت شده.

مترادف ها

cultured (صفت)
تربیت شده، پرورده، تحصیل کرده، مهذب

فارسی به عربی

مثقف

پیشنهاد کاربران

این واژه جایگزین واژه تازی مربا است
عمل یافته . [ ع َ م َ ت َ/ ت ِ ] ( ن مف مرکب ) درست شده . پرورده شده : بیا ساقی آن زیبق تافته به شنگرف کاری عمل یافته . نظامی .
تربیت شده پرورش داده
مردم پرورده :مردم کامل ، پخته ، انسان با تجربه
( ( مردم پرورده به جان پرورند
گر هنری در طرفی بنگرند ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 429 . )

پرورده: در پهلوی پرورتگ parwartag بوده است.
( ( هر آنکس که دارد ز پروردگان
از آزاد و از نیکدل بردگان ، ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 227. )

پرورده به این معنی است رشد کردن تربیت شده

بپرس