پرواسیدن

لغت نامه دهخدا

پرواسیدن. [ پ َرْ دَ ] ( مص ) برماسیدن. پرماسیدن. لمس کردن. بسودن. بپسودن. هرچه بسازند ( بساوند؟ ): گوید بپرواسیدم. دست سودن. دست کشیدن. دست مالیدن. پساویدن. بپساویدن. مجیدن. بمجیدن. برمجیدن. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). مجش :
تا کجا گوهر است و بشناسم
دست سوی دگر نپرواسم.
ابوشکور بلخی.
ز پرواسیدن آن نازک اندام
شکفت اندر دلم گلهای بادام.
شهاب الدین ( از فرهنگ شعوری ).
|| ترسیدن. واهمه نمودن. || پرداختن. فراغ یافتن.

فرهنگ فارسی

سودن، ببسودن، بساویدن، دست مالیدن بچیزی، پرماسیدن، ساختن وپرداختن وفارغ شدنلمس کننده
( مصدر ) لمس کردن دست مالیدن پرماسیدن.

فرهنگ معین

(پَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - پرواز کردن . ۲ - ساختن و پرداختن ، فراغ یافتن . ۳ - لمس کردن ، دست مالیدن .

فرهنگ عمید

۱. دست مالیدن به چیزی، سودن، ببسودن، بساویدن.
۲. یازیدن: هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۸ ).
۴. ساختن.
۵. پرداختن، فارغ شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس