ای زن او روسپی این شهر را دروازه نیست
نه به هر شهری مرا از مهتران پروازه نیست.
مُرَصّعی ( از فرهنگ اسدی ).
آنان که چو من بی پر و پروازه عشقندجز در حرم جانان پرواز نخواهند.
خاقانی.
جانا چه توان کرد که اندر ره عشقت الا جگر سوخته پروازه ما نیست.
|| درمنه ای که از پیش عروس ریزند. ( صحاح الفرس ). درمنه ای که از پیش عروس برفروزندخرمی را. ( حاشیه نسخه چاپی فرهنگ اسدی ). || آتشی که پارسیان به شب عروسی بیفروزند و دامن عروس و داماد بهم بسته گرد آن طواف کنند. آتشی که پیش عروس افروزند. || ورق زر که ریزه سازند وشب زفاف بر داماد و عروس نثار کنند و الحال در شیراز کسی که زرورق میسازد پروازه گر میگویند. || بعضی ورق طلا و نقره را گویند که نقاشان کار فرمایند و شاهد برین آن است که در شیراز شخصی که نکسان میسازد یعنی ورق طلا و نقره را بر روی پوست می چسباند پروازه گر می خوانند. || عیش و خرمی. ( برهان ).