پرواز کردن. [ پ َرْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پریدن. طیران : بهوا درنگر که لشکر برف چون کنند اندرو همی پروازراست همچون کبوتران سفیدراه گم کردگان ز هیبت باز.آغاجی.برآمد ابر پیریت از بناگوش مکن پرواز گرد رود و بگماز.کسائی.صواب آن است که در اوج هوا پرواز کنی. ( کلیله و دمنه ).
flight (فعل)پرواز کردن، پریدن، کوچ کردنaviate (فعل)پرواز کردن، هواپیمایی کردنfly (فعل)زدن، پرواز کردن، پریدن، افراشتن، پراندن، پرواز دادن، به هوا فرستادن، گریختن از، فرار کردن از، در اهتراز بودنkite (فعل)پرواز کردن، سفته بازی کردنwhir (فعل)پرواز کردن، غژغژ کردن
پرواز گرفتن. [ پ َرْ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) پریدن :عنان تافت بر کین برآمد ز جایبدانسان که پرواز گیرد همای. فردوسی.پروازیعنی پرواز کردنپرکشیدنپَر گرفتنflit ( به آسانی و سرعت ) پرواز کردن، بال زدنمثلا پروانه+ عکس و لینک