پرواری

/parvAri/

معنی انگلیسی:
feeder, well-fed

لغت نامه دهخدا

پرواری. [ پ َرْ ] ( ص نسبی ) فربه. فربی. فربه کرده. پروری. بشبیون. مُسمَّن ( گوسفند و مانند آن ). اَکُولَه. علوفه. علیفه :
شهره مرغی بشهربند قفس
قفس آبنوس لیل و نهار
طیرانت چو دور فکرت من
بر ازین نه مقرنس دوّار
عهدنامه وفات زیر پر است
گنج نامه بقات در منقار
دانه از خوشه فلک خوردی
که بپروار رستی از تیمار
تشنه دارند مرغ پرواری
که چو سیراب گشت ماند از کار
تو ز آب حیات سیرابی
که چو ماهی در آبی از پروار.
خاقانی.
چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پرور است
نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است.
شیخ عطار.
اسب لاغرمیان بکار آید
روز میدان نه گاو پرواری.
سعدی ( گلستان ).

پرواری. [ پ َرْ ] ( اِخ ) قضائی در ناحیت جنوب شرقی سنجاق سعرد از ولایت بتلیس حاوی سه ناحیه دشکوتان ، زیرقی و دیرکول و مرکب است از 60 قریه. ( قاموس الاعلام ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) جانوری که در جای مناسب نگاهدارند و علوف. خوب دهند تا فربه شود فربه کرده فربه پروری مسمن اکوله علوفه علیفه : ( اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری . ) ( گلستان )
قضایی در ولایت بتلیس

فرهنگ معین

( ~. ) (ص نسب . ) گوسفند یا گاو گوشتی و فربه .

فرهنگ عمید

۱. گاو و گوسفند چاق: اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی: ۶۰ ).
۲. گوسفندی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] گوسفند پرورانده و چاق شده برای خوردن را پرواری می گویند.
از آن به مناسبت در باب زکات یاد شده است.
حکم فقهی
گوسفند پرواری ـ به قول مشهور ـ در نصاب زکات منظور می‏شود، لیکن گرفتن آن به عنوان زکات ـ درصورت عدم تمایل مالک به پرداخت آن ـ جایز نیست. مگر آنکه همه گوسفندان پرواری باشند. در این صورت، جایز است، بلکه برخی واجب دانسته‏اند.

دانشنامه عمومی

مترادف ها

fattened (صفت)
پرواری

stall-fed (صفت)
پرواری

پیشنهاد کاربران

بپرس