بجنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گردَدْش چنگ.
فردوسی.
که از تست جان و تنم پر ز مهرچه پرهیزی از من تو ای خوب چهر.
فردوسی.
از ایشان مپرهیز و تن پیش دارکه آمد گه کینه و کارزار.
فردوسی.
تو از من مپرهیز و خیز ایدر آی که ما را دگرگونه گشته ست رای.
فردوسی.
بپرهیز از آن مرد ناسودمندکه خیزد ازو درد و رنج و گزند.
فردوسی.
بپرهیز از این رزم و آویختن به بیداد برخیره خون ریختن.
فردوسی.
ز نیکی مپرهیز هرگز به رنج مکن شادمان دل به بیداد و گنج.
فردوسی.
کسی کو نپرهیزد از خشم ماهمی بگذرد تیز بر چشم ما...
فردوسی.
که اویست جاوید و ما برگذرتو از آز پرهیز و انده مخور.
فردوسی.
چه پرهیزی از تیزچنگ اژدهاکه گر زاهنی زو نیابی رها.
فردوسی.
کسی کو بپرهیزد از بدکنش نیالاید اندر بدیها تنش.
فردوسی.
بپرهیز از این جنگ و پیش من آی نمانم که باشی زمانی بپای.
فردوسی.
بپرهیزو خون بزرگان مریزکه نفرین بود بر تو تا رستخیز.
فردوسی.
بپرهیز تا بد نگردَدْت نام که بدنام گیتی نبیند بکام.
فردوسی.
سدیگر که بر بد توانا بودبپرهیزد و ویژه دانا بود.
فردوسی.
اگر بد بود گردش آسمان بپرهیز بیشی نگیرد زمان.
فردوسی.
بپرهیز و تن را بیزدان سپاربگیتی جز از تخم نیکی مکار.
فردوسی.
کسی کز مرگ نندیشد نه از کشتن بپرهیزدز بیم و هیبت شمشیر او بر اسب خون میزد.
فرخی.
ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
و از هرچه نکوهیده تر از آن دور شود وبپرهیزد. ( تاریخ بیهقی ).مشو در ره تنگ هرگز سوار
ز دزدان بپرهیز در رهگذار.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
تلاتوف آن کسی را گویند که خویشتن را از پلید پاک ندارد و نپرهیزد. ( لغت نامه اسدی نخجوانی ).بیشتر بخوانید ...