پرهیزگار

/parhizgAr/

مترادف پرهیزگار: پارسا، پرهیزکار، زاهد، صالح، فرهومند، مؤمن، متدین، متقی

متضاد پرهیزگار: ناپرهیزگار

معنی انگلیسی:
abstemious, virtuous, chaste

فرهنگ فارسی

پرهیزکننده، پارسا، پاکدامن، باتقوی، پارسایی
( صفت ) پرهیز کار .

مترادف ها

abstemious (صفت)
پرهیزگار، مرتاض، پرهیزکار، ممسک در خورد و نوش و لذات

فارسی به عربی

تقی

پیشنهاد کاربران

شخصی که از چیزهایی که برایش ضرردارد دوری کند
اهل سلامت ؛ متقی. پرهیزکار :
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود.
حافظ.
محمد پرهیزکار
اهل پرهیز ؛ پرهیزگار و زاهد. ( ناظم الاطباء ) . صاحب پرهیز و زهد.
کسی که خدا به او رحم کند
پرهیز از کار های زشت
گو کردن
کسی که پاکدامن و از گناهان دوری میکند.
ادم باید پرهیزگار باشد تا خودا یارش باشد
کسی که خود را از بدی ها نگه می دارد
زاهد. . . . .
باتقوی. باتقوا.
خدا مشرب
پاک ، کسی که از گناهان دوری می کند
پرهیزگاری: وَرزه یِ ( تمرینِ ) پرهیزش است از چیزی همچون نوشیدنی الکلی یا سکس، بَسوان ( اغلب ) برای رایَن ( دلیل ) های تندرستی یا دینی.
تقی
پرهیزگار. مترادفِ واژهٌ پرهیزکار. به پسوند گار رجوع شود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس