چه مایه زاهد پرهیزکار صومعگی
که نُسک خوان شد بر عشقش و ایارده گوی.
خسروانی ( ازفرهنگ اسدی ).
دوان خود بیامد بر شهریارچنین گفت کای شاه پرهیزکار.
فردوسی.
شو او را بخوبی بمادر سپاربدست یکی مرد پرهیزکار.
فردوسی.
خرد را مه و خشم را بنده دارمشو تیز بامرد پرهیزکار.
فردوسی.
همه پاک بودند و پرهیزکارسخنهایشان برگذشت از شمار.
فردوسی.
دبیری نگه کرد پرهیزکاربدانسان که دانست کردن شمار.
فردوسی.
بر این و بر آن بگذرد روزگارخنک مردم پاک پرهیزکار.
فردوسی.
به دل گفت کین مرد پرهیزکارهمی از لب آب گیرد شکار.
فردوسی.
گشادی سر بدرها شهریارتوانگر شدی مرد پرهیزکار.
فردوسی.
بدو گفت کای مرد پرهیزکارنهانی چه داری بکن آشکار.
فردوسی.
چودانست کان مرد پرهیزکارببخشید بر ناله شهریار.
فردوسی.
از آن سوگواران پرهیزکاربیامد یکی تا لب رودبار.
فردوسی.
یکی روز پیران پرهیزکارسیاوخش را گفت کای شهریار.
فردوسی.
بر ارزانیان گنج بسته مدارببخشای بر مرد پرهیزکار.
فردوسی.
همه سرفرازان پرهیزکارستایش گرفتند بر شهریار.
فردوسی.
برین سان بود گردش روزگارخنک مرد با شرم و پرهیزکار.
فردوسی.
خنک مرد بیرنج و پرهیزکاربویژه کسی کو بود شهریار.
فردوسی.
زن ارچه خسرو است ار شهریاری و یا چون زاهدان پرهیزکاری...
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
و چون به تنهائی خود نقل فرمود [ باری تعالی ] امام پرهیزکار القادر باﷲ را که رحمت ایزدی برو باد در مردگی و زندگی. ( تاریخ بیهقی ص 309 ). و بهمن با بارین پرهیزکار که رستم فرستاده بودش بگریختند. ( مجمل التواریخ والقصص ص 53 ).مفتئی را دید آن پرهیزکار
بر در سلطان نشسته روز بار.بیشتر بخوانید ...