که پرهیز از آن کن که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای.
فردوسی.
ز بدها نبایدت پرهیز کردچو پیش آیدت روزگار نبرد.
فردوسی.
پرهیز کن از کسی که نشناسددنیا و نعیم بی قوامش را.
ناصرخسرو.
گر نخواهی رنج گر از گرگنان پرهیز کن.ناصرخسرو.
چون نیز هیچ خدمت بر گردنت نماندآنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی.
ناصرخسرو.
یا عاقلی که از عواقب غفلت پرهیز کند. ( کلیله و دمنه ).ز خورد ناسزا پرهیز کردن
به است از داروی بسیار خوردن.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان که هرچه از ایشان درنظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم. ( گلستان ).دیدار مینمائی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی.
( گلستان ).
پیر پیمانه کش من که روانش خوش بادگفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان.
حافظ.
|| ترسیدن. || پارسائی کردن. تقوی پیشه ساختن. توقّی. اِتِّقاء. تقیّه. تُقی. تطهر. ( منتهی الارب ). شدّالمئزر.