جگر بخواهم پرهود من به باده چنانک
ترا روان و دل از عشق آن کمین [ کذا ] پرهود.
ابوشکور ( از فرهنگ شعوری ).
آب کز آتش است جنبش اوبس کزو سوخته ست یا پرهود.
خسروی.
جوانی رفت پنداری بخواهد کرد بدرودم بخواهم سوختن دانم که هم آنجای پرهودم .
کسائی ( از نسخه ای از لغت نامه اسدی ).
چو نرم گویم با تو مرا درشت مگوی بسوز دست مر آنرا که مر ترا پرهود.
ناصرخسرو.