گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر و آزاده بود.
رودکی ( از سندبادنامه ).
ستودش فراوان و کرد آفرین بر آن پرهنر پهلو پاکدین.
فردوسی.
شنیدند مردم سخنهای شاه از آن پرهنر مرد با دستگاه.
فردوسی.
چنان بد که یک روز مام و پدربگفتند با دختر پرهنر.
فردوسی.
برهمن چنین داد پاسخ بدوی که ای پرهنر مهتر دادجوی.
فردوسی.
چو بشنید شاپور کرد آفرین برآن پرهنر دختر پیش بین.
فردوسی.
از آن پس چنین گفت با موبدان که ای پرهنر نامور بخردان.
فردوسی.
نگه کرد پس ایرج پرهنربدان مهربان شاه ، فرخ پدر.
فردوسی.
بدو گفت کای پرهنر شهریارچرا کرد خواهی مرا خاکسار.
فردوسی.
چو اغریرث پرهنر آن بدیددل اندر بر او یکی بردمید.
فردوسی.
که بخشود بر ما جهاندار ماشد اغریرث پرهنر یار ما.
فردوسی.
که این پرهنر نامدار دلیرسر مرزبانان بدارد بزیر.
فردوسی.
بگفتا نکوهش کند زال زرهمان نیز رودابه پرهنر.
فردوسی.
در ایوان آن پیره سر پرهنربزایی به کیخسرو نامور.
فردوسی.
کجا پیلسم بود نام جوان گوی پرهنر بود و روشن روان.
فردوسی.
چنین گفت از آن پس به افراسیاب که ای پرهنر شاه با جاه و آب.
فردوسی.
به ایران و توران تویی شهریارز شاهان یکی پرهنر یادگار.
فردوسی.
بجوئیم رخشت بیاریم زودایا پرهنر مرد کارآزمود.
فردوسی.
وزان پس چنین گفت با پیلتن که ای پرهنر مهتر انجمن.
فردوسی.
برو شهر ایران کنند آفرین همان پرهنر سرفرازان چین.
فردوسی.
بگیتی نداری کسی را همال مگر پرهنر نامور پور زال.
فردوسی.
ازاین پرهنر ترک نوخاسته بخفتان بر و بازو آراسته.
فردوسی.
فرورفت رستم ببوسید تخت که ای پرهنر شاه بیداربخت.
فردوسی.
که بد کرد با پرهنر مادرم بیشتر بخوانید ...