پرنیخ

لغت نامه دهخدا

پرنیخ. [ پ َ ] ( اِ ) در فرهنگها این صورت آمده و بیت ذیل رودکی را نیز برای آن شاهد آورده اند بمعنی تخته سنگ یعنی صخره :
فکندند برلاد پرنیخ سنگ
نکردند در کار موبد درنگ.
و در بعض نسخ بجای برلاد، پولاد است ولی چون مقدم و مؤخر این بیت در دست نیست و شاهد دیگر نیز آنرا تأیید نمیکند بر این دعوی اعتماد نمیتوان کرد وصاحب برهان گوید پرنیخ بر وزن زرنیخ تخته سنگ را گویند یعنی سنگ مسطح و هموار و در این صورت پرنیخ بمعنی سِلم سنگین و لوح سنگین است . واﷲ اعلم.

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. )تخته سنگ ، صخره .

فرهنگ عمید

تخته سنگ، سنگ مسطح و هموار، کالار، صخره: فکندند بر لاد پرنیخ سنگ / نکردند در کار موبد درنگ (رودکی: ۵۴۲ ).

پیشنهاد کاربران

اصل ان پرمیخ است
صخره ٰ تخته سنگ ٰ فلات . سنگ بزرگ وصاف . بخشی از یک کوه . کالار .

بپرس