بینداخت تیغ پرندآورش
همی خواست از تن بریدن سرش.
دقیقی.
از نهیب جود دست درفشانت روز بزم گوهر از تیغ پرندآور جدائی میکند.
ابن یمین.
|| ( اِمرکب ) شمشیر : یکی تاخت تا پیش خسرو رسید
پرندآوری از میان برکشید.
فردوسی.
کمندی بفتراک و اسبی دوان پرندآور و جامه هندوان.
فردوسی.
برفتند ازآن روی گندآوران بزهر آب داده پرندآوران.
فردوسی.
دلیران توران و گندآوران چه با گرز و تیر و پرندآوران.
فردوسی.
یکی باره و گرز و برگستوان پرندآور و جامه خسروان.
فردوسی.
دلیری گرفتند گندآوران کشیدند یکسر پرندآوران.
فردوسی.
چو برق درخشنده از تیره میغهمی آتش افروخت ازترگ و تیغ
ز آهن بر آن آهن آبدار
نیامد بزخم اندرون پایدار
بکردار آتش پرندآوران
فروریخت از چنگ گندآوران.
فردوسی.
سه مغفر ز زرچون مه از روشنی بزر صد پرندآور روهنی.
اسدی.
ز خون پرندآوران پشت پیل چو شنگرف پاشیده بر تل نیل .
اسدی.
بزخم پرندآور از پشت پیل همی معصفر تاخت بر تل نیل.
اسدی.
کمند سواران سراویز شدپرندآوران ابرخونریز شد.
اسدی.
دلاور پرندآور زهر خوردکشید و بپوشید درع نبرد.
اسدی.
|| بمعنی پرندوار. ( اوبهی ).