پرنداخ. [ پ َ رَ ] ( اِ ) تیماج و سختیان. ( برهان ). ساغری سوخته. کیمخت : گفتم میان گشائی گفتا که هیچ تابم ( ؟ )زد دست بر کمربند بگسست او پرنداخ.عسجدی.فرهنگ رشیدی پرنداخ با جیم آورده بی ذکر شاهدی. و رجوع به برنداخ شود. گورگانی. گوزگانی. گوژگانی. ( برهان ).