لغت نامه دهخدا
پرمو. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) که موی بسیار دارد. پرموی. اَشعَر. و رجوع به پرموی شود.
فرهنگ فارسی
مترادف ها
مویی، پرزدار، مودار، پرمو، مویین، مویینه، کرکین
مویی، مودار، پرمو، پشمالو
زبر، پرمو، نتراشیده، پوشیدهاز کاهبن، شبیه کاهبن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پشمالو
جعد شتر ؛ کنایه از بسیاری پشم است در بدن مردم. ( برهان قاطع ) .