پرماس

لغت نامه دهخدا

پرماس. [ پ َ ] ( اِ ) خلاص و نجات. ( برهان ) ( جهانگیری ). رهائی :
بعدل او بود از جور بدکنش رستن
بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس.
ناصرخسرو ( از جهانگیری ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- لمس لامسه. ۲- یازیدن دراز کردن .

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) = برماس : ۱ - لمس ، لامسه . ۲ - یازیدن ، دراز کردن .

فرهنگ عمید

= پرماسیدن

مترادف ها

touch (اسم)
احساس با دست، حس لامسه، لمس دست زنی، پرماس

فارسی به عربی

لمس

پیشنهاد کاربران

ما در خزانه گوهرهای ناسفته است دست پرماس هیچ جوهری نگشته و در پس تتق غیب ابکار نهفته است دست هیچ داماد به دامان عصمت ایشان نرسیده
مرصاد العباد
واژه پرماس بهترین واژه به جای واژه عربی تماس این واژه پرماس صد درصد پارسی است.
منابع ها.
فرهنگ لغت معین
لغت نامه دهخدا
به نرمی پر لمس کردن، به لطافت دست بر چیزی کشیدن

بپرس