پرغونه

لغت نامه دهخدا

پرغونه. [ پ َ ن َ / ن ِ ] ( ص ) زشت و نازیبا. ( جهانگیری ). هر چیز که زشت و نازیبا باشد. ( برهان ). فرخچ. ( رشیدی ). فرخج. ( لغت نامه اسدی ) ( جهانگیری ). || خشن. درشت و ناهموار :
ای پرغونه و باشگونه جهان
مانده من از تو بشگفت اندرا.
رودکی.

فرهنگ معین

(پَ نِ ) (ص . )نازیبا.

فرهنگ عمید

هرچیزی که زشت و نازیبا باشد، زشت، نازیبا، فرخچ: ای پرغونه و باژگونه جهان / مانده من از تو به شگفت اندرا (رودکی: ۴۹۱ ).

پیشنهاد کاربران

: بدرام، خشن، زبر، زفتی، زمخت، سخت، سنگین، صلب، ضخیم، فربه، گنده، ناهموار، ناهنجار، هنگفت
بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین

بپرس