مرا غمز کردند کآن پرسخن
به مهر نبی و علی شد کهن.
فردوسی.
برفتند پیچان لب و پرسخن پر از کین دل از روزگار کهن.
فردوسی.
چو بشنید کودک ز نوشین روان سرش پرسخن گشت و گویا زبان.
فردوسی.
کنون آمدی با دلی پرسخن که من نو کنم روزگار کهن.
فردوسی.
ورا چشم بی آب و لب پرسخن مرا دل پر از دردهای کهن.
فردوسی.
از آن انجمن شد دلی پرسخن لبان پر ز گفتارهای کهن.
فردوسی.
دلی پر ز دانش سری پرسخن زبان پر ز گفتارهای کهن.
فردوسی.
بیامد یکی پرسخن کفشگرچنین گفت کای شاه بیدادگر.
فردوسی.
|| طویل. دراز. مُطوّل : شکسته شد آن مرد جنگ آزمای
ازآن پرسخن نامه سوفرای.
فردوسی.