پرستشگهی بس کنم زین جهان
سپارم ترا آنچه دارم نهان.
فردوسی.
خود اندر پرستشگه آمد چو گردبزودی در آهنین سخت کرد.
فردوسی.
پرستشگهش کوه بودی همه ز شادی شده دور و دور از رمه.
فردوسی.
یکی جای دارم برین تیغ کوه پرستشگهی نیز دور از گروه.
فردوسی.
پرستشگهی بود تا بود جای بدو اندرون یاد کرد خدای.
فردوسی.
برآمد درختی از آن جایگاه ز خون سیاووش فرخنده شاه...
بدی مه بسان بهاران بدی
پرستشگه سوگواران بدی.
فردوسی.
مر آن را میان جهان جای کردپرستشگهی زو دلارای کرد.
اسدی.
که هست این پرستشگهی دلپذیربتی در وی از رنگ همرنگ قیر.
اسدی.