از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وزچه باشد پرزه بر جامه ز ناجنسی لاس.
انوری.
|| پاره ای از جامه. ( رشیدی ) ( شعوری ). || کرک که بر میوه بهی و برگ آن است. || آنچه زنان بخود برگیرند. فرزجه. || لیقه دوات. ( غیاث اللغات ).- پرزه معده ؛ خمل آن. زَئبر. زَوبر. زوبَر. پرزه جامه. ( منتهی الارب ). و رجوع به پرز شود.
پرزه. [ پ َ زَ / زِ ] ( اِ ) شیاف. ( برهان )( اوبهی ). شافه. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است. فرزجه.
پرزه. [ پ ِزَ / زِ ] ( اِ ) اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قِبصَه. فُومَه. || نهایت قلیل : یک پرزه نمک.