پرزحیر

لغت نامه دهخدا

پرزحیر. [ پ ُ زَ ] ( ص مرکب ) پراندوه. پرغم : دل ِ بنده پرزحیر است و خواستمی که مرده بودمی تا این روز ندیدمی. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ فارسی

پر آه وزاری، پراندوه
( صفت ) پر اندوهپر غم: ( دل بنده پر زحیر است و خواستمی که مرده بودمی تا این روز ندیدمی . )( بیهقی ) .

فرهنگ عمید

۱. پرآه وزاری.
۲. پراندوه.

پیشنهاد کاربران

پرزحیر ؛ پر اندوه. پر غم. سخت اندوهناک : دل بنده پر زحیر است و خواستمی که مرده بودمی تا این روز ندیدمی. ( تاریخ بیهقی ) .
دلم پر زدرد است و جهال خلق
ز من جمله زینند دل پر زحیر.
ناصرخسرو.

بپرس