چو پرموده آمد به پرده سرای
همی زد بهرگونه از جنگ رای.
فردوسی.
برفتند با شادمانی ز جای نهادند سر سوی پرده سرای.
فردوسی.
بیامد بنزدیک پرده سرای به پرده درون بود خاور خدای
یکی خیمه پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته.
فردوسی.
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود پیش اندرون پنجصد
همه کرده آن رسم را نامزد.
فردوسی.
برفتند هر دوگرازان ز جای نهادند سر سوی پرده سرای
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید.
فردوسی.
دو دل پر زکینه [ سلم وتور ] یکی دل بجای [ ایرج ]برفتند هر سه به پرده سرای.
فردوسی.
سلیح است و خرگاه و پرده سرای فزون زانکه اندیشه آرد بجای.
فردوسی.
چو بهمن بیامد به پرده سرای همی بود پیش پدر بر بپای.
فردوسی.
وز آنجایگه شد به پرده سرای عرض پیش اورفت با کدخدای.
فردوسی.
ز می مست قیصر به پرده سرای ز لشکر نبود اندر آن مرز جای.
فردوسی.
چو آمد بنزدیک پرده سرای خرامید نزد یکی رهنمای.
فردوسی.
از ایرانیان آن که بد پاک رای بیامد به دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
چو اسکندر آمد به پرده سرای برفتند گردان رومی ز جای.
فردوسی.
خروشیدن زنگ و هندی درای برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
بفرمود تاکوس رویین و نای برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخر چارپای.
فردوسی.
همه دشت خرگاه و پرده سرای ز دیبای چین است کرده بپای.
فردوسی.
هم آنگه ز دهلیز پرده سرای برآمد خروشیدن کرّ نای.
فردوسی.
چنین گفت کین را به پرده سرای ببند و بکشتن مکن هیچ رای.
فردوسی.
ندیدند زنده کسی را بجای زمین پر ز خرگاه و پرده سرای.
فردوسی.
وز آن پس بیامد به پرده سرای بیشتر بخوانید ...