حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.
سوزنی.
بپای پردگیان را بغرچگان مگذارکه پرده دار نباشد که پرده در نبود.
سوزنی.
پرده در است آنکه در این عالم است راز ترا هم دل تو محرم است
چون دل تو بند ندارد بر آن
بند چه جوئی ز دل دیگران.
نظامی.
توبینا و ما خائف از یکدگرکه تو پرده پوشی و ما پرده در.
سعدی.
اشک غماز من ار سرخ برآید چه عجب خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست.
حافظ.
تا توانی پرده کس را مدرتا ندرّد پرده ات را پرده در.
( از امثال و حکم )