پردلی

/pordeli/

لغت نامه دهخدا

پردلی. [ پ ُ دِ ]( حامص مرکب ) حالت و چگونگی پردل. جسارت. دلیری. دلاوری. جرأت. پرجگری. شجاعت. مقابل بددلی :
فریدون فکند آن کمند یلی
به نیروی یزدان و از پردلی.
فردوسی.
بروز معرکه زین پردلی و پرجگریست
که یکسواره شود پیش لشکری جرّار.
فرخی.
به پردلی و بمردی همه نگه دارد
نگاهداشتنی ساخته چو ساخته چنگ.
فرخی.
آلوده بخون کلاه و طوقش
اینست ز پردلی نشانی.
ناصرخسرو.
|| شکیمه. قوت قلب.

فرهنگ فارسی

۱- پر جگری دلیری دلاوری شجاعت مقابل بددلی . ۲- قوت قلب شکیمه .

مترادف ها

daring (اسم)
شهامت، جرات، پردلی

فارسی به عربی

تجاسر

پیشنهاد کاربران

بپرس