فروهشته بر سرو مشکین کمند
که کردی بدان پردلان را ببند.
فردوسی.
چو بشنید گفتارهای درشت سر پردلان زود بنمود پشت.
فردوسی.
زو مبارزتر و زو پردل ترننهدکس به رکیب اندر پای.
فرخی.
زان گرانمایه گهر هست که از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری.
فرخی.
خسرو پردل ستوده هنرپادشه زاده بزرگ اورنگ.
فرخی.
هر که پردل تر و دلاورترنکند پیش او بجنگ درنگ.
فرخی.
به فال نیک شه پردل آب را بگذاشت روان شدند همه از پی شه آن لشکر.
فرخی.
بوقت عطا خوش خوئی تازه روئی بروز وغا پردلی کاردانی.
فرخی.
پیش ازین شاه ترا جنگ نفرمود همی تا ندیدی که تو چون پردلی و پرجگری.
فرخی.
پردلی پردل ولیکن مهربانی مهربان قادری قادر ولیکن بردباری بردبار.
فرخی.
خواجه احمد گذشته شد پیری پردل و باحشمت قدیم بود. ( تاریخ بیهقی ).مانده خرد پردل از رکابم
خسته هنر سرکش از عنانم.
مسعودسعد.
نشود مردپردل و صعلوک پیش ماما و بادریسه و دوک.
سنائی.
مرد پردل ز حیز نهراسدسست را اسب نیک بشناسد.
سنائی.
ملک را شاه ظالم پردل به ز سلطان بددل عادل.
سنائی.
شاه پردل ستیزه کار بودشاه بددل همیشه خوار بود.
سنائی.
تیغ را از نشاط خوردن خون در کف پردلان بخارد کام.
وطواط.
بددلان از بیم دل در کارزارکرده اسباب هزیمت اختیار
پردلان در جنگ هم از بیم جان
حمله کرده سوی صف دشمنان.
مولوی.
چپ و راست لشکر کشیدن گرفت دل پردلان زو رمیدن گرفت.
سعدی.
اگر نزد آن شاه پردل شوی صد ایوان به کیوان برآید ترا.
؟ ( از لغت نامه اوبهی در کلمه ٔایوان ).
|| جوانمرد و سخی. ( برهان ). || که رام نباشد؟ وحشی ؟ تور؟ نامأنوس ؟ : پردل چون تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر بسخت غبازه.بیشتر بخوانید ...