پردخته ماندن

لغت نامه دهخدا

پردخته ماندن. [ پ َ دَ ت َ / ت ِ دَ ] ( مص مرکب ) خالی ماندن. تهی ماندن. صافی ماندن. خالی شدن. تهی شدن. صافی شدن :
سپهبدچنین کرد یک روز رای
که پردخته ماند ز بیگانه جای.
فردوسی.
مگر تا یکی چاره سازد نهان
که پردخت ماند ز مردم جهان.
فردوسی.
کجا گفت بودش یکی پیش بین
که پردخته ماند ز تو این زمین.
فردوسی.
چو دیوان بدیدند کردار اوی
کشیدند گردن ز گفتار اوی
شدند انجمن دیو بسیار مر
که پردخته ماند از او تاج زر.
فردوسی.
که پردخته مانده همی جای او
ببردند پرمایه بالای او.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تهی گشتن خالی شدن فاغ شدن صافی شدن خالی ماندن پردخته ماندن پردخته شدن .

پیشنهاد کاربران

پردخته ماندن : تهی نهادن ، بی بهره گردانیدن
( ( شدند انجمن دیو بسیارْ مَر؛
که پردخته مانند از او تاج و فر. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 257. )

بپرس