پرداز
/pardAz/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( اسم ) در ترکیب بجای ( پردازنده ) آید بمعانی ذیل:۱- گوینده.پردازنده سراینده : قصه پرداز داستان پرداز. ۲- سازنده تمام کننده : چهره پرداز . ۳- تهی کننده خالی کننده : کیسه پرداز. ۴- ( اسم ) تحریر باریک که گرد تصویر و نقوش مصوران میکشند چنانکه بر تصویر برگ بجای رگهایش خطوط سازند .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. آرایش کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): چهره پرداز، سخن پرداز.
٣. گوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): عبارت پرداز، دروغ پرداز، نکته پرداز.
٤. سراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): غزل پرداز، نغمه پرداز.
۵. انجام دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): کارپرداز، ناله پرداز.
۶. آفریننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): هنرپرداز، نوپرداز.
۷. پرورش دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جان پرداز.
۸. خالی کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): کیسه پرداز، کاسه پرداز، قرابه پرداز.
۹. جلادهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آینه پرداز.
۱۰. ازمیان برنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): غم پرداز.
۱۱. (اسم ) (هنر ) در نقاشی، خط هایی کوتاه که برای سایه دادن و مشخص ساختن سطح های مختلف کشیده شود.
۱۲. (اسم ) (جغرافیا ) خط هایی که در نقشه های جغرافیایی برای نشان دادن شیب زمین به کار می رود و اگر شیب تند باشد خط ها ضخیم و نزدیک به هم و اگر شیب ملایم باشد نازک و دورازهم کشیده می شود.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه آزاد فارسی
رجوع شود به:خط تراز
wikijoo: پرداز
مترادف ها
هاشور، اژ، پرداز
پیشنهاد کاربران
پرداز : این کلمه تحریف بردوز یا بردوخت به معنای گلدوزی روی پارچه بوده است .
فعل امر پرداختن. نعت فاعلی از مصدر پرداختن.