پیش رفتن، حرکت کردن، ناشی شدن از، رهسپار شدن، اقدام کردن، پرداختن به
مترادف ها
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن :
به که بکاری بکنی دست خوش
تا نشوی پیش کسان دستکش.
نظامی.
به که بکاری بکنی دست خوش
تا نشوی پیش کسان دستکش.
نظامی.
در پیش گرفتن کاری
دست به چیزی بردن ؛ پرداختن به آن. آغازیدن آن. مشغول گشتن به چیزی. کردن و بجای آوردن امری. بنا نهادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به نخجیر گور و به می دست برد
از این گونه یکچند خورد و شمرد.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
وزآن پس به شادی و می دست برد
جهان را نمود او بسی دستبرد.
فردوسی.
دگر آنکه روزش بباید شمرد
بکار بزرگ اندرون دست برد.
فردوسی.
گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنند
گاه دست سلمکی و پرده ٔ عشرا برند.
ضمیری ( از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) .
اگر دست کشتن برم روز کار
بسی بایدم رنج در روزگار.
اسدی.
بگیتی بجز دست نیکی مبر
که آید یکی روز نیکی ببر.
اسدی.
چو بشنید ازاین سان سپهدار گرد
فرستاده را دست دشنام برد.
اسدی.
دست بجنگ بردند و زن و بچه و چیزی که بدان میرسیدند گسیل می کردند. ( تاریخ بیهقی ) . چون وی گذشته شد میدان فراخ یافت و دست بتوفیر لشکر برد. ( تاریخ بیهقی ) . مطربان ترمد و زنان پای کوب و طبل زن افزون سیصد تن دست بکار بردند. ( تاریخ بیهقی ص 239 ) . مجلس شراب جای دیگر آراسته بودند آنجای شدیم تکلفی دیدم فوق الحد و الوصف ، دست بکار بردیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142 ) . ندیمان بنشستند و دست به شراب بردندو دوری چند بگشت. ( تاریخ بیهقی ) . دست به زاری کردن و گریستن برد. ( تاریخ بیهقی ) . تا به حدود طیسفون. . . رفتند و دست به غارت و قتل بردند. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 75 ) . دست تناول آنگه به طعام برند که متعلقان و زیردستان بخورند. ( گلستان سعدی ) .
به خون کسی چون اجل برد دست
قضا چشم باریک بینش ببست.
سعدی.
به نخجیر گور و به می دست برد
از این گونه یکچند خورد و شمرد.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
وزآن پس به شادی و می دست برد
جهان را نمود او بسی دستبرد.
فردوسی.
دگر آنکه روزش بباید شمرد
بکار بزرگ اندرون دست برد.
فردوسی.
گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنند
گاه دست سلمکی و پرده ٔ عشرا برند.
ضمیری ( از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) .
اگر دست کشتن برم روز کار
بسی بایدم رنج در روزگار.
اسدی.
بگیتی بجز دست نیکی مبر
که آید یکی روز نیکی ببر.
اسدی.
چو بشنید ازاین سان سپهدار گرد
فرستاده را دست دشنام برد.
اسدی.
دست بجنگ بردند و زن و بچه و چیزی که بدان میرسیدند گسیل می کردند. ( تاریخ بیهقی ) . چون وی گذشته شد میدان فراخ یافت و دست بتوفیر لشکر برد. ( تاریخ بیهقی ) . مطربان ترمد و زنان پای کوب و طبل زن افزون سیصد تن دست بکار بردند. ( تاریخ بیهقی ص 239 ) . مجلس شراب جای دیگر آراسته بودند آنجای شدیم تکلفی دیدم فوق الحد و الوصف ، دست بکار بردیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142 ) . ندیمان بنشستند و دست به شراب بردندو دوری چند بگشت. ( تاریخ بیهقی ) . دست به زاری کردن و گریستن برد. ( تاریخ بیهقی ) . تا به حدود طیسفون. . . رفتند و دست به غارت و قتل بردند. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 75 ) . دست تناول آنگه به طعام برند که متعلقان و زیردستان بخورند. ( گلستان سعدی ) .
به خون کسی چون اجل برد دست
قضا چشم باریک بینش ببست.
سعدی.
- نظر کردن در چیزی ؛ بدان پرداختن. به آن توجه و عنایت کردن :
داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود
یافت از تو تن نظر در کار جانت کن نظر.
ناصرخسرو.
در مملکت خویشتن نظر کن
زیرا که ملک بی نظر نباشد.
... [مشاهده متن کامل]
ناصرخسرو.
در من نظری بکن که خورشید
بسیار نظر کند به ویران.
خاقانی.
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم.
نظامی.
ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند. ( گلستان سعدی ) .
بر آن باش تا هر چه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی.
سعدی.
داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود
یافت از تو تن نظر در کار جانت کن نظر.
ناصرخسرو.
در مملکت خویشتن نظر کن
زیرا که ملک بی نظر نباشد.
... [مشاهده متن کامل]
ناصرخسرو.
در من نظری بکن که خورشید
بسیار نظر کند به ویران.
خاقانی.
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم.
نظامی.
ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند. ( گلستان سعدی ) .
بر آن باش تا هر چه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی.
سعدی.
رو آوردن ، روی آوردن
کاری به کار ( کسی یا چیزی ) داشتن